تجربه معلّمان حرفه ای

Experience of Professional Teachers

تجربه معلّمان حرفه ای

Experience of Professional Teachers

تجربه معلّمان حرفه ای

عمل معلّمی برای معلّمانی که به آن به منزله فرصتی برای اعتلای آموزش و رشد شخصی نظر می کنند، سرشار از تجربه های نادری است که آگاهی از آنان برای دانشجو معلّمان و معلّمان دو خاصیت دارد:
1. آشنایی با تجربه خاص؛
2. کسب انگیزه و اعتماد برای عمل خلّاقانه در موقعیت های واقعی تربیت.
وبلاگ پیش رو، متن مصاحبه کتبی و تصویری از تجربیّات معلّمان حرفه ای، سرآمد و پیشکسوت ایران، بالاخص استان مازندران است
که توسط اینجانب، همکاران و دانشجو معلّمان دانشکده فاطمة الزهراء (س) قائمشهر و دانشکده شهید رجایی بابل وابسته به دانشگاه فرهنگیان در اجرای تکالیف عملکردی واحد درسی " تجربه های خاص حرفه ای در آموزش ابتدایی" تهیه و ثبت شده است. که تلاشی برای شناسایی معلّمان نادر و قدر شناسی از آنان نیز محسوب می شود و پیوندی بین نسل های معلّمان ایجاد می کند.
ضمن سپاس از بازدیدکنندگان محترم، استدعا می شود علاوه بر ارائه نظرات ارزنده خود، در صورت استفاده از متن حق امانت داری را رعایت نموده و با ذکر مأخذ ما را در اعتلای این امر مهم یاری نمایند./ انشاءالله

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سکوت و انزوا» ثبت شده است

معاون حواس جمع/ صبا باباجان تبار بایی

مهدی تقی پور حیدری | سه شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۴۷ ب.ظ

زهرا رشیدپور هستم معلّم بازنشسته آموزش و پرورش از شهرستان بابل.

   در یکی از سالهای خدمتم سال 84، در یکی از مدارس دخترانه بندپی، معاون شدم یکی از عادتهای من صمیمیت با بچه ها بود. تقریبا 2یا 3ماه از سال تحصیلی گذشته بود که متوجّه شدم یکی از دانش آموزان پایه سوم به نام مریم که همیشه شاگرد پرجنب و جوش و فعّالی بود و هر زنگ تفریح پیش من می آمد و حرف میزد،  ساکت و منزوی شده. از معلّمش جویا شدم و او هم این موضوع را تأیید کرد و نگران بود. با مدیر صحبت کردم او هم تعجّب کرد.

   در یک زنگ تفریح او را بغل کردم و از او پرسیدم که خیلی وقت است پیش من نیامده و دلیلش چیست؟ بغض کودکانه ای کرد و حرفی نزد. نگرانی ام بیشتر شد.

    بعد از پیگیری ها متوجه شدم که چند وقتی  است که مادرش دچار بیماری سرطان شده و اوضاع خانه شان برایش خوب نیست.

   یک روز جمعه تصمیم گرفتم و سرزده به خانه شان رفتم وقتی مادرش او را از خواب بیدار کرد با چشمان متعجّبش به من ذل زد و بعد خود را در آغوش من انداخت و من صورتش را غرق بوسه کردم. همین طور که او را در آغوش داشتم به او گفتم برای اینکه مادرش را خوشحال کند باید شاد و خوشحال باشد تا مادرش زودتر خوب شود.گفتم من هم هستم و کمکت میکنم .

   از آنجایی که مریم درک بالایی داشت قول داد؛ از آن روز مریم من دوباره همان شاگرد بازیگوش و فعّال مدرسه شد و من هم سعی میکردم تا جایی که ممکن است محبّت لازم را به او بکنم تا نبود مادرش کمتر به چشم بیاید.

  • مهدی تقی پور حیدری