تجربه معلّمان حرفه ای

Experience of Professional Teachers

تجربه معلّمان حرفه ای

Experience of Professional Teachers

تجربه معلّمان حرفه ای

عمل معلّمی برای معلّمانی که به آن به منزله فرصتی برای اعتلای آموزش و رشد شخصی نظر می کنند، سرشار از تجربه های نادری است که آگاهی از آنان برای دانشجو معلّمان و معلّمان دو خاصیت دارد:
1. آشنایی با تجربه خاص؛
2. کسب انگیزه و اعتماد برای عمل خلّاقانه در موقعیت های واقعی تربیت.
وبلاگ پیش رو، متن مصاحبه کتبی و تصویری از تجربیّات معلّمان حرفه ای، سرآمد و پیشکسوت ایران، بالاخص استان مازندران است
که توسط اینجانب، همکاران و دانشجو معلّمان دانشکده فاطمة الزهراء (س) قائمشهر و دانشکده شهید رجایی بابل وابسته به دانشگاه فرهنگیان در اجرای تکالیف عملکردی واحد درسی " تجربه های خاص حرفه ای در آموزش ابتدایی" تهیه و ثبت شده است. که تلاشی برای شناسایی معلّمان نادر و قدر شناسی از آنان نیز محسوب می شود و پیوندی بین نسل های معلّمان ایجاد می کند.
ضمن سپاس از بازدیدکنندگان محترم، استدعا می شود علاوه بر ارائه نظرات ارزنده خود، در صورت استفاده از متن حق امانت داری را رعایت نموده و با ذکر مأخذ ما را در اعتلای این امر مهم یاری نمایند./ انشاءالله

آخرین نظرات

۲۹ مطلب با موضوع «دانشجویان علوم تربیتی 9» ثبت شده است

انگشتان نامرئی/عاطفه جعفری

مهدی تقی پور حیدری | جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۵۹ ب.ظ
فاطمه شعبان نژاد هستم معلم  پایه اول دبستان، با 24 سال سابقه تدریس. 20سال از خدمتم  می گذشت. زنگ های آغازین سال تحصیلی  را با معارفه با دانش آموزانم گذراندم. زنگ آخر به بچه ها گفتم که نقاشی بکشند. همه شروع به نقاشی کشیدن کردند به جز یک دانش آموز. پرسیدم چرا نقاشی نمی کشی ؟ گفت : دفتر ندارم .گفتم اگر برگه سفید به تو بدهم نقاشی می کشی ؟ گفت : نه . من هم چیزی به او نگفتم. در پایان زنگ  از بچه ها خواستم که برای فردا دفتر مشق به همراه خود بیاورند. روز بعد پس از تدریس ، از بچه ها خواستم که دفتر مشق را در بیاورند تا سرمشق بگیرم. همه بچه ها دفتر ها را روی میز گذاشتند به جز همان دانش آموز !پرسیدم چرا دفتر مشق نیاوردی ؟ گفت : مامانم یادش رفته برام دفتر بخره. گفتم :من دفتر دارم و آن را به تو می دهم تامشق بنویسی.با گریه جواب داد : دوست ندارم بنویسم. من هم برای اینکه از مدرسه بیزار نشود چیزی به او نگفتم . فقط گفتم زنگ تفریح در کلاس باش تا با توحرف بزنم. بعد از خروج بچه ها از کلاس آن دانش آموز آمد.از او پرسیدم اسمت چیست ؟گفت:یاسمن. به او گفتم یاسمن جان چرا دوست نداری بنویسی؟ سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت . من کمی با او شوخی کردم وبا او دوست شدم.به او گفتم که حالا که با هم دوست شدیم دست بدهیم بهم. دست راستش را از جیبش در اورد و به من دست داد . ناگهان یکه خوردم او هم مرا نگاه کرد . بدون اینکه چیزی بگویم دست دادم و محکم بغلش کردم. متوجه شدم که برای چه نمی نویسد. از دست راستش فقط دو انگشت شصت و انگشت کوچک را داشت. به او گفتم دفترت را بیاور تا نوشتن با دست چپ را به تو یاد بدهم. گفت نمی توانم و نمی خواهم بنویسم. به او گفتم می توانی واز همه  بهتر می نویسی. اویل کار کمی سخت بود.با کمک و همکاری مادرش و پشتکار خودش بعد از چند ماه نوشتن با دست چپ را یاد گرفت.یک روز بخشنامه ای مبنی بر مسابقه خوشنویسان کوچک فرستاده شد. من هم یاسمن و یکی دیگر از دوستانش را معرفی کردم. بعد ازچند وقت اسم یاسمن به عنوان برنده اعلام شد.خیلی خوشحال شدم .این برای من و یاسمن و خانواده اش موفقیت بزرگی بود.
  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۵۹
  • مهدی تقی پور حیدری

مشق های نیمه کاره/سیده شهربانو قاسمی تروجنی

مهدی تقی پور حیدری | جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۱۰ ب.ظ
به نا خالق خوبی هااین تجربه مربوط می شود به خانم مریم خالقی معلم پایه پنجم روستای شهید آباد با 27 سال سابقه کاری.طی مصاحبه ای که با ایشان داشتم گفتند:اوایل کار خود که تازه معلم شده بودم در پایه چهارم تدریس می کردم. یکی از دانش آموزان کلاس که نسبتاً نیمه فعال بوده و از مسئولیت های درسی خود شانه خالی می کرد و مشق های خود را نمی نوشت. حتی زمانی که صفحات درس فارسی زیاد بود تقسیم بندی می کردم و به هرکدام از دانش آموزان یک بخش را حدوداً پنج یا شش خط می گفتم بنویسند،این دانش آموز حتی این چند خط را هم نمی نوشت.مدتی گذشت و من به آن دانش آموز چیزی نگفتم بلکه بهتر شود، هر چند که دانش آموز خوبی بود ولی همچنان به کار خود ادامه می داد و از نوشتن مشق شانه خالی می کرد. یک روز به بچه ها گفتم از جلسه بعد می خواهم از روی دفتر های مشقتان فارسی بپرسم تا هم دقتتان در نوشتن بالاتر برود تا قسمتی را جا نیاندازید و هم خوش خط تر بنویسید.در جلسه بعد ،بعد از پرسش از چند دانش آموز نوبت به این دانش آموز رسید. دیدم مشق هایش را خیلی خوب و بدون جا انداختن نوشت و درس را هم خیلی خوب بلد بود.من خیلی خوشحال شدم و او را تشویق کردم،در پایان سال به او گفتم که من از ابتدا متوجه کار تو شدم ولی چیزی به تو نگفتم تا اشتباهت را جبران کنی .دانش آموز و خانواده اش بابت این موضوع  خیلی از من تشکر کردن.در سال بعد نیز آن دانش آموز شاگردم شد و از لحاظ مسئولیت پذیری در انجام تکلیف خیلی خوب  عمل می کرد، و تکالیفش کامل و به موقع می نوشت. این تجربه یکی از شیرین ترین تجربه هایم و موفقیاتم در طول این چند سال تدریس من بود و من از این موفقیتم خیلی خوشحالم.یادمان باشد:عصبانیت و تنبیه همیشه کارساز نیست ،بلکه می شود با یک تصمیم کوچک و ساده تحول بزرگی به وجود آورد.
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۱۰
  • مهدی تقی پور حیدری

پیروزی کوچک/فاطمه بابائی

مهدی تقی پور حیدری | جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۴۰ ق.ظ
پیروزی های کوچک به اعضای کم استعدادتر تیم کمک خواهد کرد تا اطمینان کسب کرده و موفق شوند. "جان ماکسول" آقای محمد علی تبار،آموزگار پایه ی اول دبستان امام علی (ع) در بندپی غربی شهرستان بابل است. می گویند؛معمولاً،هرسال 4یا 5 دانش آموز مرزی وارد کلاس من می شوند وبا روش ها و تمرین های گوناگون آن ها را به دانش آموزان عادی می رسانم. دریک سال تحصیلی،دانش آموزی داشتم به نام علی که در همه ی درس هایش بسیار ضعیف بود،حتی با ارفاق هم نمی توانستم به او نمره ی یک بدهم.من هم معلمی هستم که نمی توانم دانش آموزی با این ویژگی هارا به حال خود رها کنم و به همین شکل اورا به پایه ی بعدی بفرستم ویا بخواهم که سال بعد هم در این پایه بماند. اولین اقدامی که برای حل این مسئله انجام دادم این بود که... 
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۴۰
  • مهدی تقی پور حیدری

چپ دست بودن - فاطمه زهرا تقی پورعلی تپه

مهدی تقی پور حیدری | جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۳۹ ق.ظ
به نام خدا آقای لیانی(تجربه ای از سال های اوایل تدریسم در یکی از روستا ها ) یکی از سال های اوایل تدریسم معلم کلاس های چند پایه بودم .به بچه های کلاس اول گفتم که از روی کلمات داخل کتاب چند بار بنویسند،و رفتم سراغ پایه های دیگر.همان طور که مشغول پایه ها دیگر بودم ناگهان حسن که چیزی نمی نوشت و با یک حالت خاصی اطرافش را نگاه می کرد توجهم را به خودش جلب کرد . به کنارش رفتم و پرسیدم که چرا تکلیفت را انجام نمی دهی؟بار اول فقط نگاهم کرد دوباره که پرسیدم زد زیر گریه .از فردای آن روز حسن به مدرسه نیامد.یک روز من به همراه یکی از شاگردان به خانه حسن رفتیم .مادرش گفت حسن به مزرعه رفته است .وقتی ما به مزرعه رفتیم حسن با دیدن ما خود را قایم کرد با پدرش وقتی صحبت کردم چیزی دستگیرم نشد تا اینکه بعد چند روز به سراغ برادرش رفتم . برادر حسن موضوع را برایم شرح داده که حسن از بچگی با دست چپ می نوشته و به اصطلاح آمیانه چپ دست است .روزی یکی از همسایه هایمان به او گفت که چپ دست ها بد شگون هستند و جلوی کسی با دست چپ ننویس .اگر کسی بفهمد تو چپ دست هستی تورا دوست ندارد و ....از آن روز حسن ترسیده و همیشه مشق هایش را در خانه یواشکی در پشت بام می نویسد تا کسی اورا نبیند.با شنیدن این حرف ها از برادر حسن ،تعجب کردم و رفتم سراغ حسن و با او صحبت کردم که چپ دست بودن اصلا بد نیست هر کسی از بچگی با یکی از دست هایش راحت تر است ونباید بچه را مجبور کرد با دستی که نمی تواند کار کند.بعد صحبت هایم حسن وقتی فهمید که من با چپ دست بودن او مخالف نیستم خوشحال شد و به مدرسه برگشت و از آن روز همیشه در کلاس با دست چپ می نوشت.
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۳۹
  • مهدی تقی پور حیدری

محبت گمشده/شراره حسین زاده

مهدی تقی پور حیدری | جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۱۳ ق.ظ
انسیه منتظری کارشناس ارشد علوم تربیتی و دارای نه سال سابقه تدریس در مدارس ابتدایی و جزو اولین معلمان پایه ششم می باشم. در سال 1390در یکی از روستاهای شهر بهنمیر در مدرسه دخترانه پایه ششم مشغول تدریس بودم. در این حین یکی از دانش آموزان پر تلاش کلاسم با مشکلی روبه رو شد. سه ماه بود که مهدیه افت درسی داشت و به جای اولیا، مادربزرگش به مدرسه می آمد. درصورتی که در اوایل سال مادرش همیشه در جلسه اولیا مربیان شرکت می کرد. بعد از اینکه جویا شدم؛ متوجه شدم مادر مهدیه باردار است و نمی تواند به مدرسه بیاید. به نظرم دلیل غیر منطقی بود. طی این مدت چند مرتبه با مادربزرگش در مورد افت تحصیلی او صحبت کردم اما بی فایده بود. تا اینکه بعد چند ماه مادر مهدیه با بچه ای به مدرسه آمد. همان لحظه انگار متوجه افت تحصیلی مهدیه شدم. با آمدن بچه پسر به خانواده توجه والدین به مهدیه روز به روز کمتر شد. پدر خانواده وقتی در منزل بود، تمام وقت مشغول بازی با برادر مهدیه بود، مادر هم با وجود کار منزل توجه ای به مهدیه نداشت. چرا که آن ها فکر می کردند، او دیگر بزرگ شده. من به مادرش گفتم اگر همین طور پیش برود، مهدیه تجدید می آورد. مادرش بسیار ناراحت شد. از مادرش خواهش کردم، کمی به مهدیه محبت کند. فردای آن روز وقتی مهدیه به مدرسه آمد، شادی و نشاط در چهره اش موج می زد و روز به روز درسش بهتر شد.
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۳
  • مهدی تقی پور حیدری

ایجاد انگیزه/ملیحه بهزادکلایی

مهدی تقی پور حیدری | جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۳۵ ق.ظ
تجربه­ ای از سرکار خانم محمدکاظمی با 30 سال سابقه خدمت: (( در طول سال­های خدمتم با دانش ­آموزانی روبرو می ­شدم که دارای غیبت­های مکرر بودند و یا در مراسم صبحگاهی شرکت نمی­ کردند، به همین منظور در تلاش بودم که این دسته از دانش ­آموزان را برای حضور در مدرسه و شرکت در مراسم صبحگاهی مشتاق کنم.برای همین سعی کردم تا ببینم این دسته از دانش ­آموزان در چه زمینه ­هایی استعداد دارند. عده­ ای در خواندن قرآن و عده ­ای در خواندن دکلمه مهارت داشتند، بنابراین آن­ها را مسئول مراسم صبحگاهی کردم. همچنین تا آخر سال به آن­ها مسئولیت­ های دیگری هم واگذار کردم. این تدبیر باعث شد تا آن­ها برای حضور در مدرسه و شرکت در مراسم صبحگاهی اشتیاق پیدا کند.))
  • مهدی تقی پور حیدری

مسئولیت های مثبت/زهره حاجی تبار

مهدی تقی پور حیدری | جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۱۷ ق.ظ
به نام خداموقعیت مسئله: سال تحصیلی 93-92 - خانم لیلا جوادی معلم پایه سوم ابتدایی مدرسه پسرانه12 فروردین قائم شهر- 12 سال سابقه کار و لیسانس علوم تربیتی گرایش مدیریت آموزش و پرورش.بیان مسئله: طی سال های گذشته که در مدارس پسرانه تدریس می کردم دانش آموزی داشتم که بچه ها را در زنگ های تفریح و یا گاهی اوقات در زنگ کلاس هم کتک می زد و دانش آموزان از او فوق العاده می ترسیدند و کادر های مدرسه از دست او به شدت شاکی بودند.اقدامات و تکنیک ها و راه حل برای مسئله: با خود فکر کردم که چگونه می توانم اعتماد این دانش آموز را به سمت خودم جلب کنم و راه حل هایی که در پیش گرفتم این بود که به دانش آموز مسئولیت بدهم مثلا وسط کلاس می گفتم: ((می شود بروی دفتر و برایم گچ بیاوری))  با اشتیاق تمام بلند می شد و می رفت گچ را از دفتر می آورد و یک مدت هم نماینده کلاس بود یا اینکه وقتی دفتر املاها را تصحیح می کردم به او می دادم تا به دانش آموزان بدهد در حالی که بچه ها می گفتند: (( اجازه این ما را می زند)) با دادن مسئولیت ها به او کاری می کردم که انرژی اش تخلیه شود. علاوه بر این به کارهای مثبت او برچسب یا هدیه ای می دادم.نتیجه گیری: در آخر با دادن این مسئولیت ها به او، باعث شده بود که به من یعنی معلم اش اعتماد کند و خودش داشت به این نتیجه می رسید که کتک زدن بچه ها با مشت و لگد هیچ سودی برایش ندارد. ( هنوز هم با گذشت چند سال با معلم اش درارتباط است و او را بسیار دوست دارد.)
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۱۷
  • مهدی تقی پور حیدری

علت عزلت /فاطمه بخشنده

مهدی تقی پور حیدری | پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۱۵ ب.ظ
شیده مهدی زاده هستم . (فوق لیسانس رشته ی علوم تربیتی رشته ی برنامه ریزی درسی ) حدودا 24 سال سابقه آموزشی دارم . تجربه ای که دارم مربوط به سال 82 – 83 می¬شود از یک دانش آموزان  من که نامش محبوبه بود . پایه پنجم ابتدایی در در روستای باغ دشت و دبستان امانت . در کلاس دائما شاگردی را می دیدم سرش در کار خودش بود و خیلی ساکت و آرام و محجوب بود و به آرامی پاسخ سوالات را می دادند . دوستان اکثرا در کارها مخصوصا در فعالیت های ریاضی که به صورت گروهی انجام می دادند هیچ گروهی حاضر نبودند محبوبه را در کلاس به عنوان هم گروهی خود بپذیرند  .
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۱۵
  • مهدی تقی پور حیدری

چشمان صابر / بهناز خواجه وندی

مهدی تقی پور حیدری | چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۴۱ ب.ظ
خانم خدیجه ترابیان،  با27 سال سابقه کاری، آموزگار دبستان از شهرستان بابل یکی از تجربه های معلمی ام در مدارس ابتدایی در روستا، درباره ی دانش آموز پایه اول ابتدایی به نام صابر می باشد. روزی از صابر خواستم که در دفترش روی خطی که برایش کشیده بودم نقطه هایی را بگذارد اما متوجه شدم که او نقطه ها را یا بالای خط می گذارد یا پایین خط  و با اینکه به او نشان می دادم که نقطه ها را کجا قرار دهد اما باز هم آن ها را بالاتر یا پایین تر می گذاشت. برایش دایره ای کشیدم و از او خواستم داخلش نقطه بگذارد اما او همچنان نیز نقطه ها را بیرون از دایره می گذاشت و هنگامی که از او می خواستم تا آن نقاطی که بیرون از دایره گذاشته است را پاک کند اما او اشتباهی نقاط داخل دایره را پاک می کرد. این کار را با شکل های گوناگونی نیز تکرار کردم اما نتیجه ای نداشت. هم چنین از او خواستم  که کاغذ را تکه تکه کند و آن ها را داخل شکل هایی که برایش کشیدم نیز بگذارد اما او همچنان آن ها را خارج از شکل می گذاشت. از مادرش خواستم به مدرسه بیاید و به او گفتم که احتمال دارد چشمان فرزندش ضعیف باشد و حتما او را به چشم پزشکی ببرد. مادرش ابتدا قبول نکرد که شاید چشمان فرزندش ضعیف باشد اما هنگامی که راضی شد و او را نزد چشم پزشک برد متوجه شد که شماره چشمان فرزندش فوق العاده بالا می باشد و حتما باید از عینک استفاده کند.  از روزهای بعد که صابر عینکی شده بود می توانست نقاط را به درستی در داخل، خارج و روی خط قرار دهد و در درس هایش نیز پیشرفت داشت.
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۱
  • مهدی تقی پور حیدری