انگشتان نامرئی/عاطفه جعفری
مهدی تقی پور حیدری | جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۵۹ ب.ظ
فاطمه شعبان نژاد هستم معلم
پایه اول دبستان، با 24 سال سابقه تدریس.
20سال از خدمتم می
گذشت. زنگ های آغازین سال تحصیلی را با
معارفه با دانش آموزانم گذراندم. زنگ آخر به بچه ها گفتم که نقاشی بکشند. همه شروع
به نقاشی کشیدن کردند به جز یک دانش آموز. پرسیدم چرا نقاشی نمی کشی ؟ گفت : دفتر ندارم .گفتم اگر برگه سفید به تو
بدهم نقاشی می کشی ؟ گفت : نه . من هم چیزی به او نگفتم.
در پایان
زنگ از بچه ها خواستم که برای فردا دفتر
مشق به همراه خود بیاورند. روز بعد پس از تدریس ، از بچه ها خواستم که دفتر مشق را
در بیاورند تا سرمشق بگیرم. همه بچه ها دفتر ها را روی میز گذاشتند به جز همان
دانش آموز !پرسیدم چرا دفتر مشق نیاوردی ؟ گفت : مامانم یادش رفته برام دفتر بخره.
گفتم :من دفتر دارم و آن را به تو می دهم تامشق بنویسی.با گریه جواب داد : دوست
ندارم بنویسم. من هم برای اینکه از مدرسه بیزار نشود چیزی به او نگفتم . فقط گفتم
زنگ تفریح در کلاس باش تا با توحرف بزنم. بعد از خروج بچه ها از کلاس آن دانش آموز آمد.از او پرسیدم اسمت چیست ؟گفت:یاسمن. به او گفتم یاسمن جان چرا دوست نداری
بنویسی؟ سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت . من کمی با او شوخی کردم وبا او دوست
شدم.به او گفتم که حالا که با هم دوست شدیم دست بدهیم بهم. دست راستش را از جیبش
در اورد و به من دست داد . ناگهان یکه خوردم او هم مرا نگاه کرد . بدون اینکه چیزی
بگویم دست دادم و محکم بغلش کردم. متوجه شدم که برای چه نمی نویسد. از دست راستش
فقط دو انگشت شصت و انگشت کوچک را داشت. به او گفتم دفترت را بیاور تا نوشتن با
دست چپ را به تو یاد بدهم. گفت نمی توانم و نمی خواهم بنویسم. به او گفتم می توانی
واز همه بهتر می نویسی.
اویل کار
کمی سخت بود.با کمک و همکاری مادرش و پشتکار خودش بعد از چند ماه نوشتن با دست چپ
را یاد گرفت.یک روز بخشنامه ای مبنی بر مسابقه خوشنویسان کوچک فرستاده شد. من هم
یاسمن و یکی دیگر از دوستانش را معرفی کردم. بعد ازچند وقت اسم یاسمن به عنوان برنده
اعلام شد.خیلی خوشحال شدم .این برای من و یاسمن و خانواده اش موفقیت بزرگی بود.
- ۹۵/۰۲/۰۳