استرس تنهایی/مائده علی پور آسیابدری
مهدی تقی پور حیدری | جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ
خانوم سمیرا کوچ
اموزگارمدرسه شهید هرج پور کشک سرا
اموزگار پایه ی دوم
بودم دخترخاله ی یکی از دانش اموزانم در مهد کودک مدرسه ی ما بود اول سال بود و
دخترخاله ی شاگردم استرس داشت...
برای اولین بار بود
که از خانواده اش جدا می شد به همین خاطر دلش نمیخواست سر کلاس خودش بنشیند و
همیشه در کلاس ما بود گریه میکرد و تمایلی به بودن در مهد ما نداشت
مربی مهد برای اینکه
مشکل او را حل کند شروع کرد به تشویق او و محبت وتوجه به او در جمع ...اما تاثیری
نداشت.
تا اینکه پس از چند
روز از مربی مهد خواستم تا او را از صبح به کلاس من بفرستد .
او فردای ان روز وارد
کلاس ما شد و مستقیم بغل دست دخترخاله اش نشست
من هم شروع کردم به
درس دادن .درسم که تمام شد به سمت دختر خاله ها رفتم و بغل آن دو نشستم از او
پرسیدم آیا تا به حال به مهمانی رفته است او با خوش حالی شروع کرد به تعریف از
مکان هایی که به مهمانی میرود
سپس از او پرسیدم که
وقتی به مهمانی میروی چند روز آنجا می ماند ؟او جواب داد که معمولا نمی مانیم و شب که شد به خانه خودمان برمیگردیم
به او گفتم ایا تو
الان که در اینجا هستی مهمان ما محسوب میشوی؟کمی فکر کرد و پاسخ مثبت داد.گفتم پس هر مهمانی باید به خانه ی خودش
برگردد.سرش را به نشانه ی تایید تکان داد.گفتم پس تو هم باید به کلاس خودت برگردی.با
من موافقت کرد و بلند شد و به کلاس خودش رفت
من سعی کردم با گفت و
گو ی منطقی با خود دانش اموز او را متوجه کار اشتباهش بکنم .
- ۹۵/۰۲/۰۳