تجربه معلّمان حرفه ای

Experience of Professional Teachers

تجربه معلّمان حرفه ای

Experience of Professional Teachers

تجربه معلّمان حرفه ای

عمل معلّمی برای معلّمانی که به آن به منزله فرصتی برای اعتلای آموزش و رشد شخصی نظر می کنند، سرشار از تجربه های نادری است که آگاهی از آنان برای دانشجو معلّمان و معلّمان دو خاصیت دارد:
1. آشنایی با تجربه خاص؛
2. کسب انگیزه و اعتماد برای عمل خلّاقانه در موقعیت های واقعی تربیت.
وبلاگ پیش رو، متن مصاحبه کتبی و تصویری از تجربیّات معلّمان حرفه ای، سرآمد و پیشکسوت ایران، بالاخص استان مازندران است
که توسط اینجانب، همکاران و دانشجو معلّمان دانشکده فاطمة الزهراء (س) قائمشهر و دانشکده شهید رجایی بابل وابسته به دانشگاه فرهنگیان در اجرای تکالیف عملکردی واحد درسی " تجربه های خاص حرفه ای در آموزش ابتدایی" تهیه و ثبت شده است. که تلاشی برای شناسایی معلّمان نادر و قدر شناسی از آنان نیز محسوب می شود و پیوندی بین نسل های معلّمان ایجاد می کند.
ضمن سپاس از بازدیدکنندگان محترم، استدعا می شود علاوه بر ارائه نظرات ارزنده خود، در صورت استفاده از متن حق امانت داری را رعایت نموده و با ذکر مأخذ ما را در اعتلای این امر مهم یاری نمایند./ انشاءالله

آخرین نظرات

محبت گمشده/شراره حسین زاده

مهدی تقی پور حیدری | جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۱۳ ق.ظ
انسیه منتظری کارشناس ارشد علوم تربیتی و دارای نه سال سابقه تدریس در مدارس ابتدایی و جزو اولین معلمان پایه ششم می باشم. در سال 1390در یکی از روستاهای شهر بهنمیر در مدرسه دخترانه پایه ششم مشغول تدریس بودم. در این حین یکی از دانش آموزان پر تلاش کلاسم با مشکلی روبه رو شد. سه ماه بود که مهدیه افت درسی داشت و به جای اولیا، مادربزرگش به مدرسه می آمد. درصورتی که در اوایل سال مادرش همیشه در جلسه اولیا مربیان شرکت می کرد. بعد از اینکه جویا شدم؛ متوجه شدم مادر مهدیه باردار است و نمی تواند به مدرسه بیاید. به نظرم دلیل غیر منطقی بود. طی این مدت چند مرتبه با مادربزرگش در مورد افت تحصیلی او صحبت کردم اما بی فایده بود. تا اینکه بعد چند ماه مادر مهدیه با بچه ای به مدرسه آمد. همان لحظه انگار متوجه افت تحصیلی مهدیه شدم. با آمدن بچه پسر به خانواده توجه والدین به مهدیه روز به روز کمتر شد. پدر خانواده وقتی در منزل بود، تمام وقت مشغول بازی با برادر مهدیه بود، مادر هم با وجود کار منزل توجه ای به مهدیه نداشت. چرا که آن ها فکر می کردند، او دیگر بزرگ شده. من به مادرش گفتم اگر همین طور پیش برود، مهدیه تجدید می آورد. مادرش بسیار ناراحت شد. از مادرش خواهش کردم، کمی به مهدیه محبت کند. فردای آن روز وقتی مهدیه به مدرسه آمد، شادی و نشاط در چهره اش موج می زد و روز به روز درسش بهتر شد.
  • مهدی تقی پور حیدری