دوستی دشمن ترس / فاطمه متو
تجربه:آقای کیوان محمدزاده
سابقه کاری:27سال. سال کسب تجربه: سال پنجم تدریس در پایه اول ابتداییآقای محمدزاده در سالهای اول خدمت در آموزش و پرورش در مدارس روستا به تدریس مشغول بودند.در پنجمین سال تدریس ایشان،که آموزگار پایه اول ابتدای بودند،در روزهای اول مهر،دانش آموزی در کلاسشان حضور داشت که هیچ علاقه ای به مدرسه و کلاس درس نداشت.او مدام بهانه می گرفت و برای اینکه از کلاس درس دور باشد و به خانه برود،از سر درد و شکم درد ناله می کرد.
در روزهای اول آقای محمدزاده تصور می کردند که دانش آموز راست می گوید،اما بعد از صحبت با والدین کودک ،تصمیم گرفتند که برای چند روز والدین کودک او را در مدرسه همراهی کنند کودک کمی با مدرسه انس بگیرد.هفته اول مادرش در مدرسه حضور داشت،اما هیچ پیشرفتی در ایجاد تمرکز دانش آموز در کلاس حاصل نشد.برای هفته دوم ار پدر دانش آموز درخواست کردند تا او را همراهی کند،اما باز هم کودک بهانه گیری می کرد و هیچ علاقه ای به مدرسه نشان نمی داد.
در این مرحله آقای محمدزاده تصمیم گرفتند تا از راه دیگری وارد شوند.در زنگی که بچه ها باید مشق می نوشتند، به سایر دانش آموزان تکلیف نوشتاری دادند و به همراه این کودک به حیاط مدرسه رفتند. بعد از کمی صحبت با او ،با او توپ بازی کردند و از طریق بازی با کودک دوست شدند و در حین بازی با او شوخی می کردند و با تشویق های کلامی انگیزه بازی را در وی بیش تر کردند.
کودک آن قدر محو معلمش شده بود که دیگر به پدرش که در گوشه حیاط ایستاده بود توجهی نداشت و دست در دست معلمش وارد کلاس شد.از آن روز به بعد،کودک دیگر بهانه نمی گرفت و ترس از مدرسه از وجودش دور شد.- ۹۵/۱۰/۱۳