توقع زیادی / عادله عیسی نژاد
مریم زمانی هستم، دارای 26 سال سابقه کاری هستم و درحال حاضر شغل معلمی را خیلی دوست دارم و از اینکه 4سال دیگر باید بازنشسته شوم، ناراحت هستم.
یکی ازاولین خاطراتی که من دارم برای وقتی است که معلم شدم ورفتم سرکلاس، یک هفته ای بود که از بچه ها چیزهایی که در دانشگاه یاد گرفته بودم را میخواستم که هی امروز فلان مقوا،فردا آن یکی ابزارو ... خلاصه اینکه از بچه ها چیزهای زیادی را طلب کردم.
یک روز یکی از این بچه هایی که ترک بود،با لهجه ترکی با نمکی به من گفت: اجازه! می دانید پدرمن چه میگوید؟ میگوید خانم معلمتان بیکار است، خانم معلمتان پولدار است، نمیداند که ما پول نداریم که هی میگوید این و آن را بخرید.این بچه آنقدر شیرین حرفش را برایم گفت که تلنگری بهم وارد شد که متوجه بشوم که وقتی میگویند تفاوت فردی یا مکانی بی دلیل نیست زیرا من درخانواده ای بزرگ شده ام که این ها را درک نکرده ام ولی آن زمان متوجه شدم وقتی من حتی یک مقوا هم از آن ها میخواهم، شاید بعضی ها واقعا استطاعت آن را نداشته باشند.از آن به بعد، تا همین امروز سعی کردم چیزی را از بچه ها بخواهم که بتوانند بیاورند و هیچوقت اجباری در این مسئله نداشتم.این یکی از درس های خیلی بزرگی بود که من از شاگردانم گرفتم بجای اینکه به آن ها درس بدهم.
- ۹۵/۱۰/۱۹