عشق ومحبت / نوشته عارفه اسماعیلی
تجربه ای از سرکار خانم مریم جعفرپور با 19سال سابقه معلمی در مقطع ابتدایی
سال 1391در پایه دوم دانش آموزی داشتم که حرف زدن بلد نبود یعنی نمیتوانست جملات را ادا کند حتی زمانی که جمله ای به من میگفت چند لحظه باید صبر میکردم ویا باید دوباره تکرار میکرد وگاهی اوقات هم دانش آموزان ترجمه اش میکردندکه او چی گفته است.
من دیدم دانش آموز عمرش در کلاس دارد به هدر میرود، از مدیر خواستم او را معرفی کند به مدارس استثنایی، آقای مدیر گفتند: وضع مالی پدر ومادرش زیاد خوب نیست وشاید نتوانند از پسش بر بیایند وممکن است برای شما کمی بد شود ولی من خودم اصرار کردم و با مدیر مجتمع صحبت کردم و ایشان را در جریان گذاشتم ایشان هم بامن همکاری کردند. با والدین آن کودک صحبت کردم و از آنها خواستم این کار را انجام دهند و من حاضرهستم که این دانش آموز را در کلاس داشته باشم ولی در کنارش برای او یک معلم استثنایی بگیرد، دانش آموزی که نتواند در کلاس حرف بزند وخوب پیش برود مخل کلاس میشود واو را در کلاس تحمل میکردم.
وقتی که برای سنجش اورا بردند معلم استثنایی یه او معرفی کردند وخصوصی او را میفرستادند کلاس. زمانی که او کلاس خصوصی میرفت توانست خواندن را یاد بگیرد در حدی که همان معلم استثنایی به او یاد میداد بعد دانش آموزان دیگر که زنگهای بخوانیم میآوردم جلو او را میآورد با آن برگهای که همیشه دستش بود، بخوانیم را میخواند و کتاب مخصوص خود را داشت.
خدارو شکر در پایه دوم که بود یه چیزایی را برای خواندن یاد گرفته بود و درکلاس سوم هم گاهی اوقات میآمد پیش من و به من سرمیزد من به او میگفتم: داداش من فارسی کلاس دوم را بخوان میدیدم او قشنگ میخواند وزبانش خیلی بهترشده بود تا زمانی که در کلاس من بود الان هم در پایه چهارم است ولی در درس ریاضی معلم استثنایی نتوانست با او زیاد کارکند ولی در ریاضی خوب پیش رفت چون انگاری معلمش زیاد به ریاضی اهمیت نمیداد ولی خدا رو شکر در بخوانیم توانست گلیم خود را از آب بکشد بیرون یعنی به حدی رسید که بتواند گلیمش را از آب بکشد بیرون وبرای فردایش به درد بخورد.
- ۹۵/۱۰/۱۱