زبان گشایی / نگارش عارفه اسماعیلی
رقیه جعفرپور هستم با19سال سابقه تدریس در مقطع ابتداییپنج سال در پایه دوم تدریس میکنم و حدود چهارده سال هم در آمادگی خدمت کردم.
یکی از خاطراتی که من دارم در دوره پیش دبستانی سال 86 - 85 بود که دانش آموزی داشتم که خیلی ساکت وخجالتی بود ورفیقی که داشت کرولال بود و با دانش آموزان دیگر رفیق نبود واگر دانش آموزان دیگر کاری انجام میدادند میگفتند: زهرا این کار را انجام داده است وچون زهرا هیچ دفاعی از خودش نمیکرد و سکوت میکرد ما هم فکر میکردیم این اشتباه از او سر زده است.
بنابراین یک روز تصمیم گرفتم او را به حرف بیاورم، زمانی که کاردستی درست میکردیم تیکه های کاغذ رنگی به دانش آموز میدادم تا به هم بچسباند.تیکه اول را که دادم دانش آموزانی که کارشان تمام شده بود گفتند: خانم معلم ما کارمان تمام شد، تیکه بعدی را به ما بدهید، وقتی به دانش آموزان تیکه بعدی کاغذ رنگی را دادم زهرا هم کارش را تمام کرده و دانش آموزان دیگر گفتند: زهرا کارش تمام شده است یک تیکه به او هم بدهید ولی من گفتم: هروقت زهرا خودش درخواست کرد من به او میدهم. هر وقت هر دانش آموزی میگفت: زهرا کاغذ رنگی میخواهد شما به او بدهید ولی من بازهم گفتم: هروقت زهرا خودش گفت من به او میدهم. تا اینکه زهرا دید من خیلی روی حرفم مصمم هستم که خودش باید بگوید ودرخواست کند که خانم معلم به من کاغذ رنگی بده، زبان باز کرد و گفت: خانم معلم، کاغذ رنگی میخواهم، من هم گفتم: آفرین همین درست است، کاغذرنگی را به او دادم.
یواش یواش همین زیربنایی شد که زهرا با من صحبت کند. جلسات بعد که دانش آموزان کاری یا اشتباهی میکردند و میگفتند: زهرا انجام داد! زهرا میگفت: نه خانم معلم من انجام نداده ام، حالا کم کم خجالتی بودنش داشت برطرف میشد و این ادامه پیدا کرد که تا زبان باز میکرد من تشویقش میکردم وتاجایی رسید که برنامه صبحگاهی سرصف را که هفته ا ی یکباربچه های آمادگی اجرا میکردند، زهرا را میآوردم سرصف و برنامه صبحگاهی را اجرا میکرد و هنوزم هم هر وقت میروم محل خیلی دوست دارد که مرا ببیند و آن روحیه خجالتی اش برای همیشه برطرف شد.
- ۹۵/۱۰/۱۱