محبت، معجزه ای برای تربیت/مهدیه ماندی صنمی
مهدی تقی پور حیدری | جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۳۹ ب.ظ
به نام خداوند بخشنده مهربان من،حکیمه
خاتون سیّار، معلم دوره ابتدایی با 21 سال سابقه کار می باشم. اکثر سال های
خدمت من با دانش آموزان پایه اول سپری شد. تجربه ی من، به چندین سال قبل،
در مدرسه ای واقع در خیابان ساری شهرستان قائم شهر،با دانش آموزان پسر پایه اول باز می گردد. در نخستین روز کلاس بر حسب وظیفه
و برای آشنایی با دانش آموزان ، به پرسیدن از نام و احوال آنان پرداختم.
برای انس گرفتن با آن ها،چندین نفر را به جلوی کلاس فراخواندم که یکی از
آن ها پسری به نام مهدی بود. پس از اینکه نامش را صدا زدم، با چندین پشتک وارونه خود را به جلوی تخته رساند. کاری که مسلما می بایست با راه رفتن انجام می شد. هم
کلاسی هایش به اقتضای سن کم خود شروع به خندیدن کردند. حتی خود مهدی با آن
ها می خندید. من هاج و واج به این صحنه می نگریستم. دقیقا نمی دانستم باید
چه کنم تا هم قداست و ارزش معلم و مدرسه حفظ شود و هم با رفتار نابه جای
خود مسبب بیزاری آن کودک از مدرسه نشوم. تنها کاری
که در آن لحظه انجام دادم این بود که چندین ثانیه، با نگاهی که نه خشم
چندانی در خود داشت و نه خوشحال به نظر می رسید به او خیره گشتم. او
از این حرکت غیر منتظره ی من، حالتی شرم زده به خود گرفت و زیر چشمی به من
نگاه می کرد. خنده ی دانش آموزان نیز با سکوت و نگاه جدی من، پایان یافت. پس از اینکه به چندین سوال من جواب دست و پا شکسته ای داد، از او خواستم که برسر جای خود بنشیند. وقتی وارد دفتر شدم، از خانم مدیر راجع به مهدی پرسیدم. می خواستم بدانم دوره آمادگی خود را در آن جا گذرانده است یا خیر. خانم مدیر که گویا منتظر این سوال من بود، پرسید: چیزی شده است؟ پاسخ دادم چیزی نشده است. می خواهم کمی از او و خانواده اش بدانم.
خانم مدیر گفت: او سال قبل نیز در این مدرسه حضور داشت وطی آن 9 ماه، بار
ها اشک معلم خود را در آورده است و دانش آموزان دیگر و حتی والدین آنان
نیز دل خوشی از او ندارند. حتی خواستار اخراج او از مدرسه شدند که من موافق محروم شدن او از مدرسه نشدم و منتظریم که اخلاقش بهبود یابد. پس از پرس و جوهای فراوان متوجه شدم که این دانش آموز برای جلب توجه این کارها را انجام می دهد.
تصمیم گرفتم به او کمک کنم. کم کم به او نزدیک شدم و مسئولیت های زیادی به او دادم. او در آن سال نه تنها کسی را اذیت نمی کرد، بلکه کمک خوبی برای من بود. دریکی از روزها که برای کمک به من به جلو آمده بود، متوجه پشت دست او شدم که سوخته بود. از او پرسیدم: پسرم دستت سوخت؟ او که به شدت به من نزدیک شده و انس گرفته بود گفت: خانم معلم، پدرم با آب جوش دستم را سوزاند. حالا متوجه حرکات آغاز سال تحصیلی مهدی شده بودم. او به شدت به محبت نیاز داشت. او در خانه محبّتی نمی دید و به خاطر کوچک ترین اشتباهی سخت از سوی پدرش تنبیه می شد. ناهنجاری یک کودک معصوم تنها با کمی محبت حل شده بود. بعد از آن سال من به دلیل منتقل شدن از آن شهر، دیگر مهدی را ندیدم. اما حرکات او در نخستین برخورد و دست های سوزانده شده ی او را هرگز فراموش نخواهم کرد. من نیز معتقدم که از محبت خار ها گل می شود. هیچکس ذاتا بد متولد نمی شود و این رفتار بزرگتر ها و مربیان است که به شخصیت کودک شکل می دهد. «امید است که همه باهم، دست در دست هم دهیم به مهر، میهن خویش را کنیم آباد»
- ۹۵/۰۲/۰۳