معجزه ی محبت / سیده فاطمه مختاری
من سید علی عبداللهی هستم 24سال سابقه ی کار دارم. خاطره ایی که می خواهم خدمت شما تعریف کنم بر می گردد به سال های 84-85. من در آن زمان معلم راهنما بودم. به یکی از مدارس روستایی رفتم. وارد کلاس درس پایه ی چهارم شدم. معلم کلاس ادعا می کرد یکی از دانش آموزانش نه می تواند بخواند , نه می تواند بنویسد و نه در هیچ یک از کارهای کلاسی مشارکت می کند.
در همان دقایق اولیه کلاس درس ,کمی با معلم صحبت کردیم و ویژگی های شناختی ,اخلاقی و اجتماعی آن دانش آموز را رصد کردیم. برداشت شخصی من براین بود که این دانش آموز بیشتر دچار طلاق عاطفی در کلاس شده است.یعنی کمتر مورد توجه معلم و دیگر دانش آموزان و حتی مدیر مدرسه و چه بسا که مورد بی توجهی والدین قرار می گیرد. چون پدر و مادر او کمی باهم مشکل داشتند. لذا از معلم اجازه گرفتیم و خواستیم که چند بازی سر کلاس درس انجام دهیم و این دانش آموز را پای کار بیاوریم. ببینیم آیا واقعا در شرایطی که دانش آموز مورد توجه قرار می گیرد آیا در کیفیت یادگیری او اثر می کند؟! یا نه واقعا بی توجه است؟!
از قضا ما از دو سه دانش آموز خواستیم یک فعالیت و بازی را انجام بدهند. خیلی سریع از آن دانش آموزان گذر کردیم تا به این دانش آموز مورد نظر خودمان رسیدیم. همان که معلم ادعا می کرد این دانش آموز مشکلات عدیده ای دارد. به هر حال از این دانش آموز خواستیم به جلوی کلاس بیاید و کتاب فارسی را باز کند و بخواند البته بعد از اجرای بازی که 4تا 5 دقیقه ای در کلاس طول کشید. دیدیم این دانش آموز خیلی قشنگ, سلیس و روان طی 5دقیقه ای که به او زمان دادیم متن را قرائت کرد. و ما از دانش آموزان خواستیم به اتفاق معلم که این دانش آموز را مورد تشویق قرار بدهند. وقتی تشویق اتفاق افتاد من احساس کردم واقعا این دانش آموز دیگر در کلاس نیست. انگار در حال پرواز کردن است. یک حس عجیبی به او دست داد. متعجب بود که کسانی هستند او را تشویق کنند و کسی هست که از دانش آموزان خواست تا او را مورد محبت خود قرار دهند.
از این قسمت به بعد , من توجه بیشتری به این دانش آموز کردم و می خواستم نوشتن او را ببینم. به او گفتم : " میتونم ازت بخوام که حالا کتاب رو ببندی و بزاری روی میزت وحالا هرچیزی که توی ذهنت موند از چیزی که خوندی رو روی تخته واسم بنویسی؟"شاید باور نکنید. دقیقا دو جمله ی کامل که 25یا26کلمه بود را نوشت حتی بدون یک غلط املایی. من فقط به او گفتم یک بار به نوشت ات توجه کن وببین .... . تا گفتم (ببین) گفت:" اجازه فهمیدم" دو کلمه را جابه جا نوشته بود که همان ها را پاک کرد و درست نوشت. و اینجا بود که من به دانش آموزان گفتم چقدر امروز خوشحالم از اینکه وارد کلاس درسی شدم که چنین دانش آموزان فعال و زرنگی دارد. در اینجا بود که واقعا شادابی عجیبی در دل دانش آموز به وجود آمد.
بازی بعدی را انجام دادم و سوال بعدی من این بود: چه کسی می تواند یک جمله بگوید ,5کلمه داشته باشد و هرکلمه با حرف (ب) شروع شود. باور کنید اولین دانش آموزی که بعد از سه چهار دقیقه زمان جواب داد همین دانش آموز بود. طوری شده بود که معلم گفت آقای عبداللهی معجزه ایی اتفاق افتاده. چطورشد که همین دانش آموز تا دیروز اصلا حرفی نمی زد!! من گفتم :" از محبت خارها گل می شود. "که بعدها این را تبدیل به یک مقاله کردم که چگونه می توان با محبت معجزه ایی را در کلاس به وجود آورد.
- ۹۵/۱۰/۱۰