تجربه معلّمان حرفه ای

Experience of Professional Teachers

تجربه معلّمان حرفه ای

Experience of Professional Teachers

تجربه معلّمان حرفه ای

عمل معلّمی برای معلّمانی که به آن به منزله فرصتی برای اعتلای آموزش و رشد شخصی نظر می کنند، سرشار از تجربه های نادری است که آگاهی از آنان برای دانشجو معلّمان و معلّمان دو خاصیت دارد:
1. آشنایی با تجربه خاص؛
2. کسب انگیزه و اعتماد برای عمل خلّاقانه در موقعیت های واقعی تربیت.
وبلاگ پیش رو، متن مصاحبه کتبی و تصویری از تجربیّات معلّمان حرفه ای، سرآمد و پیشکسوت ایران، بالاخص استان مازندران است
که توسط اینجانب، همکاران و دانشجو معلّمان دانشکده فاطمة الزهراء (س) قائمشهر و دانشکده شهید رجایی بابل وابسته به دانشگاه فرهنگیان در اجرای تکالیف عملکردی واحد درسی " تجربه های خاص حرفه ای در آموزش ابتدایی" تهیه و ثبت شده است. که تلاشی برای شناسایی معلّمان نادر و قدر شناسی از آنان نیز محسوب می شود و پیوندی بین نسل های معلّمان ایجاد می کند.
ضمن سپاس از بازدیدکنندگان محترم، استدعا می شود علاوه بر ارائه نظرات ارزنده خود، در صورت استفاده از متن حق امانت داری را رعایت نموده و با ذکر مأخذ ما را در اعتلای این امر مهم یاری نمایند./ انشاءالله

آخرین نظرات

جادوی محبت / نگارنده: مطهره محمدی کالی

مهدی تقی پور حیدری | جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۲ ق.ظ

   تجربه خاص آقای مهدی علیپور، مدیر دبستان پسرانه شهید موسوی زاده قائمشهر با 28 سال سابقه خدمت

   این تجربه مربوط به هفت سال قبل میباشد. روزی ایشان دانش آموزی را در مدرسه ثبت نام میکنند که تمامی مدیران سایر مدارس آن منطقه به دلیل سابقه دزدی از ثبت نام او سرباز میزدند. اما او با اقدامی جالب مسیر زندگی کودک را تغییر داده و اورا هدایت میکند.

ماجرا از زبان آقای علیپور:

   یکی از معضلاتی که در مدارس وجود دارد مسائل تربیتی بچه هاست. حدود هفت سال قبل دانش آموزی را در مدرسه ثبت نام کردم که بعد از ثبت نام وی از سایر مدارس با من تماس گرفتند و میگفتند: آقا شما بیچاره شدید! وقتی دلیل این سخنشان را جویا شدم گفتند: وقتی شما ایستاده اید او جیب شما را خالی میکند! 

   وظیفه خود دانستم که در اولین مرحله صحت این ماجرا را جویا شوم که آیا این کودک اصلا چنین کاری میکند یا خیر؟ 

   بعد از حدود یک هفته یکی از دانش آموزان شکایت کرد که نصف خورا کی من هست و نصفش نیست. اینجا با خود گفتم: احتمال دارد کار همین دانش آموز باشد. دفعه بعد دانش آموز دیگری نزد من آمد و گفت: یکی از مدادهای من هست و دیگری نیست. در این مرحله با خود گفتم: جای گذشت برای این دانش آموز وجود دارد چرا که همه وسایل دیگران را برای خود نمیگیرد. 

   دوروز بعد، از پشت پنجره آن دانش آموز را دیدم که در کیف دیگر بچه ها میگردد و هر وسیله اضافی را که پیدا میکرد برای خود برمیداشت. اورا به اتاق دفتر مدرسه بردم و بجای سرزنش یا نصیحت به او گفتم: دفتر نمیخواهی؟ مداد لازم نداری؟ چیزی نیاز نداری؟ و او در پاسخ به همه پرسشهای من گفت: نه. با این حال من این لوازم اولیه را به او دادم و گفتم: اینها هدیه هستند از طرف من به تو. از این به بعد هم هرموقع هرچیزی نیاز داشتی اول پیش من بیا و به من بگو. حتی به پدر و مادرت هم نگو اول به من بگو. او هم قبول کرد. روز بعد آن دانش آموزی که مدادش را گم کرده بود پیش من آمد و گفت: مدادی که گم کرده بودم هست. دیگری هم که خوراکیش را گم کرده بود گفت: خوراکی من نیست ولی یک خوراکی دیگر در کیف من هست. با این شواهد متوجه شدم که او دیگر رفتارهای نادرست قبل را تکرار نمیکند. 

   بعد از مدتی اورا مسئول بوفه مدرسه کردم و به او گفتم که هر روز در هر زنگ تفریح اجازه دارد یکی از بیسکویت ها را بخورد. او هم قبول کرد.

   مدتی بعد مادر همین دانش آموز به مدرسه آمد و وقتی فهمید من مسئولیت بوفه مدرسه را به او دادم از شدت ناراحتی برپشت دست خود زد و گفت: فراموش کردم مطلبی را در رابطه با پسرم به شما بگویم. او دست کج است و در بوفه شما را بیچاره میکند.! گفتم: نه. اصلا چنین نیست. بازهم مادرش حرف مرا باور نمیکرد و به من گفت: شما پولهایتان را بشمارید هرچقدرش کم است بگویید تا برایتان بیاورم. من هم گفتم: اولا پولهای من قابل شمارش نیست، دوما اصلا چنین چیزی که میگویید صحت ندارد و او همه پولهای بوفه را تمام و کمال به من میدهد. چند روز بعد مردی به مدرسه آمد و به دنبال من میگشت. جلو رفتم. گفت: با آقای علیپور، مدیر مدرسه کاردارم. گفتم: خودم هستم بفرمایید. این را که گفتم شروع کرد به روبوسی کردن با من. اورا به اتاق دفتر مدرسه بردم و علت را پرسیدم. گفت: دیروز صبح ما مبلغ صد هزارتومان پول را روی طاقچه خانه جاگذاشتیم و رفتیم. بعد از بیست دقیقه متوجه شدیم پول را در منزل جاگذاشتیم و با خود گفتیم حتما پسرمان که در خانه بود پولهارا برداشته است. وقتی به خانه برگشتیم با کمال تعجب دیدیم پولهاروی طاقچه هست و او هم مشغول انجام تکالیفش است. از او پرسیدیم که پولهارا ندیده بودی؟ او هم گفت: بله دیده بودم. پرسیدیم: پس چرا برخلاف همیشه پولهارا نگرفتی؟ او هم گفت: من دیگر نیازی به شماها ندارم. هرچه بخواهم به آقای علیپور میگویم...

  • مهدی تقی پور حیدری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی